شوهرم مریض شده برادرشوهرم بردش دکتر بستری شده حالا
دیشب گفتن تو نمیخواد بیای برادرشوهرم موند پیشش
امروز صبح رفتم پیشش مادرشوهرم و برادرشوهرم اونجا بودن بعد مادرشوهرم از بخش نمیومد بیرون تا من برم پیش شوهرم چون 1 همراه میزارن. هی گفتم بگید مادر بیاد بیرون تا من برم ببینمش گفتن تو برو نمیخواد بمونی اصلا نشد باهاش حرف بزنم منم چون باردارم گفتم شاید برای خودم میگن
حالا بعد از ظهر رفتم خواهرشوهرم و مادرشوهرم و بچه خواهر شوهرم و... اونجا بود بعد قرار بود 1 ساعت بعد یکی دیگه از برادرشوهرام بیاد پیشش همه که رفتن ملاقات تموم شد منم میخواستن بیرون کنن گقتم آبجی تو برو من میمونم پیشش میخواستم تعریف کنم باهاش یکم پیش هم باشیم خواهر شوهرم گفت نه عزیژم اینجوری خیالم راحت نیسا باید بمونم تحویل داداشم بدم
گقتم بابا من زنشم میمونم خودم 1 ساعته خسته شدی تو
گفت نخیر تو برو خودم بیشتر بهش رسیدگی میکنم😳😕😕
گفت اگه ما نمیوردیمش دکتر معلوم نبود چش میشد تو برو فعلا خودمونم هستیم بعد سالم تحویلت میدیم
چیکار کنم از دست اینا