2777
2789

من ی سال با شوهرم زندگی کردم، در طول این ی سال خیلی دعوا داشتیم مثلا اولین باری که دست روم بلند کرد ی ماه از ازدواجمون گذشته بود و کاری من خاستمو برام انجام نداد ولی مامانش که خاست انجام داد سرهمون دعوامون شد و از همون روز دیگه تا بحثمون میشد دست روم بلند میکرد اگه هستین بگید تا بقیشو بگم 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

با زدنش به شدت مخالفم

ولی برید مهارت گفتگو یادبگیرین که تا گفتین ف،  همسرتون تا فرحزاد بره. 

 اصلی‌ترین نقش یک زن از نظر اسلام همین نقش خانه‌داری است منتها مهم این است که خانه‌داری به معنای خانه‌نشینی نیست. بعضی اینها را با هم اشتباه میکنند؛ وقتی میگوییم خانه‌داری، خیال میکنند میگوییم داخل خانه بنشینید، هیچ کار نکنید، هیچ وظیفه‌ای انجام ندهید، تدریس نکنید، مجاهدت نکنید، کار اجتماعی نکنید، فعّالیّتهای سیاسی نکنید؛ معنای خانه‌داری این نیست. خانه‌داری یعنی خانه را داشته باشید؛ در کنار داشتن خانه، هر کار دیگری که از عهده‌ی شما برمی‌آید و میل به آن و شوق به آن را دارید میتوانید انجام بدهید؛ منتها همه در ذیل خانه‌داری است. دیدار رهبر انقلاب با اقشار مختلف بانوان. 14دی1401

خلاصه که مادرش خیلی تیکه مینداخت و ما طبقه بالاشون بودیم و من مجبور بودم حداقل ی روز درمیون برم خونشون چون شوهرم اگه نمیرفتم همش میرفت رو مخم که چرا نمیری 

هربار که میرفتم حرفای مامانش باعث میشد که من اعصابم خوردشه و برم به شوهرم بگم که چرا این حرف و زده و دعوامون میشد و اون منو میزد 

بیشتر وقتا خیلی محبت کلامی میکرد و میگفت اگه تو نباشی میمیرم ولی خب خیلی هم بی رحمانه میزدم وقتی دعوامون میشد درصورتی که من هیچوقت جوابشو نمیدادم فقط از این ناراحت بودم که چرا من الویتت نیستم و هیچوقت پشتم درنمیای

خانوادش هرطور دلشون میخاست باهاش حرف میزدن و اون فقط سکوت میکرد و هیچی بهشون نمیگفت و همیشه دردسترسشون بود ولی برا من نه اصلا باهام حرف نمیرد و همیشه با خانوادش حرف داشت واسه گفتن 

و من در طول این ی سال به خانوادم هیچی نگفتم که باهام اینظور رفتار میکنه ولی این آخرش دیگه بریدم و امدم قهر خونه بابام و مهرمو گذاشتم اجرا ی سال گذشت و من جدا شدم

جالب اینجاست که فقط همون روزی که امدم بهم زنگ زد و دیگه کلا فراموشم کرد خیلی برام عجیبه اون که میگفت بدون من میمیره چرا انقد زود فراموش کرد البته اینم هست که میگفت اگه بری خانوادم کاری میکنن ی روزه فراموشت میکنم پس نرو 

ولی من نتونستم دیگه چون واقعا تحقیرم میکردن حتی لباسا و طلامم ازم گرفت نذاشت بیارمشون 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز