وقتی می رفتم خونه
چقدر با محبت بغلم می کرد و با چشمهای رنگی وبرایش و لبخند ش
بهم می گفت چقدر خوشحالم کردی که اومدی
وقتی زنگ می زدم می گفت دلم برات تنگ شده کی میایی بچه ها رو ببینم
حالا نیست
خونه دیگه صفا نداره
دیگه هیچکس برای دیدنم نمی خنده
دیگه تو خونه بوی غذاهای خوشمزه اش نمی پیچه
30 روز یه عمر گذشت