. که حسابی هوس پیتزا کرده بود، ما رو مجبور کرد که بریم رستوران. ساعت نزدیک هفت بود و من معمولاً این موقع شام نمیخورم؛ عصرونه خورده بودم و اصلاً اشتها نداشتم. منوی رستوران هم فقط غذا داشت، نه دسر، نه نوشیدنی خاص.... منم آب سفارش دادم.
وقتی پیتزا رو آوردن، سرآشپز گفت: «یکمی بیشتر مواد ریختم که شما هم بخورید سیر بشید.» همونجا با خودم گفتم چرا برای خیلیا عجیبه که یکی غذا نخوره؟ چرا همه فکر میکنن باید هر جوری شده یه چیزی سفارش بدی، حتی وقتی گرسنه نیستی؟یا مثلا قضاوتت میکنند
من حتی یه اسلایسم پیتزا نخوردم چون اصلا اشتها نداشتم و به خاطرپسر دوستم مجبور شدم اونجا بشینم. پیتزا خانوادگی بود حتی کلی اضافی موند
این ماجرا دوباره نشونم داد چقدر مصرفگرایی تو زندگیمون جا افتاده. انگار اگه چیزی نخوری یا نخری، به چشم بقیه یهجور عجیب میای یا حتی بیاحترامی حساب میشه! در صورتی که غذا خوردن باید جواب به نیاز بدن باشه، نه یه نمایش اجتماعی یا اجبار.
مصرفگرایی فقط این نیست که بری خرید غیر ضروری گرون کنی یا سبد فروشگاه رو پر کنی؛ تو همین چیزای کوچیک هم خودش رو نشون میده—اصرار به خوردن وقتی میل نداری، خرج کردن وقتی لازم نیست،
یه وقتایی پیش میاد بچت یه چیزی دلش میخاد ولی خودت میلی نداری چرا باید ازت انتظاز داشته باشند که خودت هم غذا سفارش بدی وقتی حتی گرسنه نیستی؟