منم که نهار اون روز دعوت بودم اونجا بعد که گفت داداشش میاد گفتم روم نمیشه من برم مهتاب میگفت کجا بری اینقد نهار درست کردیم اخه مامانم چی میگه منم با خودم گفتم برم ضایع میشه و زشته
یهو صدای در امد داداشش رسیده بود منم که تو پذیرایی نشیته بودم یهو امد داخل مهتاب سریع رفت پیشوازش ی خواهر ۷سال دیگه هم داشتن اونم سریع رفت بغلش بعد یهو خیره شده بود به من و تعجب کرد که مهتاب گفت امیر این دوستم شیداس منم سلام کردم یهو گفت عه پس شیدا تویی مهتاب این همه ازت تعریف میکرد میگفت امسال باهات اشنا شده و..