پانزده ساله ازدواج کردم جاریم دوسال بعد من اومدپدرشوهرنداریم خونوادشون بزرگترندارن بهمین دلیل این بی شخصیت اومدهمه چیو گرفت دستش مادر شوهرم شوهرش نمیتونن روحرفش حرف بزنن چون خیلی بی حیاوبیشخصیته ،خیلی دعواتوزندگیم انداخت همینجا اشون باعث شد طلاق بگیرم بچهام خیلی عذاب کشیدن،خیلی تهمت میزدندبامادرشوهرم بمن،من هیچ وقت کاریش ندارم هیچ وقت ،اونموقهاشوهرم خیلی بحرفشون گوش میدادکتکم میزد بحرف اوناتااینکه جداشدم امابعداشوهرم همه چیوفهمیدوالان دوباره ازدواج کردیم روحرف من حرف نمیزنه دیگه بخاطرم باهاشونم دعوامیکنه الان،دیروزرفتیم خونه مادرشوهر به اسرارزیادشوهرم جاریم بااونازندگی میکنه رفتیم سلامی ندادبی دلیل ،به دخترم تیکه پروندفقط هفت سالشه دخترم ،پسرش سری بعدفحش ناموسی دادبه دخترم اونم صورتشوچنگ انداخت این تودلش مونده هزارتابدوبیراه گفت چیزی نگفتم اما شوهرم زده بود دهنش ،این سری رفتم یه شهردیگم هستیم دوریم آدم یزره شخصیت داشته باشه مهمون ازراه دوربیادخداروخوش نمیاد رونده یابی حرمتی کنه ،خلاصه ایناروب مادرش گفت شوهرم،مادرشوهرم گفت دوست ندارم شمابیاین اززنوبچت بدش میاد میگه زنش دوست ندارم گفتم من تشنه مرده اونم آخه بعدم کی بی احترامی کردم میادخونم چقدپزیرایی میکنم چرااینقد حسوده گفت آره بهت حسادت میکنه واسه همین چش دیدنتون اره کلیم بهت فحش داده منم پیام دادم گفتم بدبخت هزارتامرض گرفتی دوتاعمل درپیش داری یکارکن مردی آدم بتونه برات یه فاتحه بخونه یکم شخصیت داشته باش گفتم والله من اصلاحس نمیکنم تودنیاوجودداری،گفتم حلالت نمیکنم خداازت نگذره واسه اون همه تهمتوفش که همش قابل خودتودارن ،نمیدونم کارم خوب بود یانه اما واقعا آروم گرفتم که حرف دلموبهش زدم ،سیویک سالشه اندازه گاوشکم داره اینقدحسوده تهمت میزنه هزارتا بیماری گرفته دوتاعمل درپیش داره قندخونش ۸۰۰چربیش۶۰۰بزورنفس میکشه بازم تهمت میزنه به همه فحش میده عین سگ به همه کار داره اینقدلجنه اصلادرکش نمیکنم متاسفم براش