2777
2789

پیرو این تاپیکم 

https://www.ninisite.com/discussion/topic/16679485/%D8%B4%D9%88%D9%87%D8%B1%D9%85-%D8%AE%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%B4%DA%A9%D9%88%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D8%AF


دیشب با شوهرم رفته بودیم بیرون آخرشب اومدیم خونه، با شوهرم میخواستم حرف بزنم گفت ول کن دیگه دیره من میخوام بخوابم صبح سرکارم گفتم اوکی حق داری خلاصه من خیلی خسته بودم زود گرفتم خوابیدم....

(خوابم به شدت سبکه)نمیدونم چند مین گذشته بود باز اقا پتو بالشتشو برداشته بود بره تو اتاق رو تخت بعد برگشت آب خورد من با صدای آب خوردنش بیدار شدم تکون خوردم گفت عشقم من خوابم نمیبره میرم تو اتاق تو میخوابم (باز هم میگم از محالات چون فقط جلوی تی وی خوابش میبره)

گفتم باشه عشقم 

دروغ چرا من انقد خسته بودم باز خوابم برد نمیدونم چند مین گذشت یهو پریدم دیدم در اتاقو بسته و از بالای در نور چراغ قوه گوشیش که روشنه مشخصه..

انگار دنیا رو سرم خراب شد💔

انقد حالم بد شد کل تنم یخ کرد دندونام به همدیگه می‌خورد هرچقدر خودمو تو پتو میپیچیدم فایده نداشت...

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

خلاصه بعد چند مین صدای باز شدن یچی اومد انگار جعبه ای چیزی رو داره باز و بسته میکنه

خیلی حالم بد شد هی با خودم کلنجار میرفتم میگفتم بسه دیگه چقد میخای با شک زندگی کنی و هیچ کاری نکنی

بدنم انقد یخ کرده بود همچنان داشتم میلرزیدم

خلاصه گوشیمو برداشتم گقتم بزا یه استخاره آنلاین بگیرم هرچی شد همون کارو میکنم

جوابش اومد خیلی خوب حتما انجام بده خیلی چیزها برات آشکار میشه 

این استخاره انگار برام یه قوت قلب بود

توی این حین و بین هم هی صدای فندک میومد

بعد بیست مین خودمو راضی کروم برم تو اتاق ببینم چخبره

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

تلگرامشو وقتی حمومه یا حواسش نیست بنداز رو گوشی خودت

سال تا سال از تلگرام استقاده نمیکنه برا چیمه اخه🥲

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

تا اومدم برم تو اتاق دو سه قدم برداشتم یهو مفصل پام صدا داد همون لحظه چراغ گوشیش خاموش شد گفتم آخ که فهمیده سریع اومدم خودمو زدم به خواب

دوباره دیدم بعد دو مین چراغ گوشیو روشن کرد اینسری سریع پاشدم رفتم یهو در اتاقو باز کردم

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

بلاخره رفتی تو اتاق یا نه؟

«رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» خدایا من از تو معجزه ای میخواهم،معجزه ای بزرگ،معجزه ای در حدخدا بودنت،تو خود بهتر میدانی،معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند🙏☺️

اتاق ما کولر نداره اگه درو ببندی رسما آب‌پز میشی از گرما

وقتی درو باز کردم دیدم مث مار چنبره زده رو بالشت پتوی ضخیم هم دور خودش چرخونده اصلا دستاش اون زیر مشخص نبود داره چه میکنه...

هول شد توی ۱ ثانیه گوشیشو گذاشت رو تخت که اتاق تاریک شه من سریع لامپو روشن کردم دیدم یچی توی کش شلوارک داره قایم میکنه خیلی هم استرسیه

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

گفتم داری چیکار میکنی نصف شبی زیر سیگاریشو نشون داد گفت سیگار میکشم 

توی تاپیک قبل گفتم زبونش درازه و همیشه حق به جانبه سریع خودشو جمع کرد پتو رو کشید رو خودش کامل دراز کشید

بعد با پرویی تمام گفت زن گرفتم یا پلیس آوردم تو خونمون هر ثانیه بیاد منو چک کنه تو منو ..اییدی



من دیگه هیچی نگفتم همچنان مث بید داشتم میلرزیدم حتی نمیتونستم حرف بزنم

ولی بچه ها مطمئنم دروغ گفته داره یه غلطایی میکنه وقتی رفتم تو اتاق چشماش سرخ سرخ بود صورتش خیس عرق بود

اگر میخواست سیگار بکشه چرا در اتاقو بسته بود تو این گرما نشسته بود اصن چرا اینهمه پتو پیچ کرده بود خودشو....

بعدش من چون خیلی بدنم یخ بود رفتم پنج مین بیرون نشستم گرم شم

اومدم دیدم اومده وسط سالن نشسته هیچ حرفی نزد 

بعد پاشد رفت تو حیاط دسشویی البته دسشویی نرفت چون صدای پمپ آب نیومد...

بعد که اومد با اعصبانیت رفت تو اتاق کشو و در کادو می‌کوبید لباس پوشید

پاشدم گفتم کجا میری گفت نمیخوام ببینم حالمو با کارات بهم میزنی خسته شدم

گفتم اجازه نمیدم بری آلان صبح هرجا خواستی برو

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

حتما مواد میکشیده😔

«رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» خدایا من از تو معجزه ای میخواهم،معجزه ای بزرگ،معجزه ای در حدخدا بودنت،تو خود بهتر میدانی،معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند🙏☺️

خلاصه دیگه راضی شد که نره باز رفت یه گوشه دور تو سالن نشست رفتم پیشش گفتم بیا سر جات بخواب گفت نمیخام دیگه هیچوقت کنارت بخوابم 

گفتم چه غلطا...

خلاصه من خودمو زدم به خواب یه ساعت گذشته بود باز چراغ گوشیو روشن کرد رفت تو اتاق  یچیو چک کرد خواب بیداری منم چک کرد باز رفت تو حیاط

دیگه من نرفتم ببینم چیکار میکنه

دلم خیلی اشوبه😭💔

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

نمیخوام ناراحتت کنم گلم ولی حدس میزنم احتمال خیلی زیاد داره مواد مصرف میکنه


اینی یادم رفت بگم وقتی درو باز کردم گفت چیه چیههه اومدی مچمو بگیری دارم گل میکشم؟

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792