من سن کم ازدواج کردم رفتم توخونه ای که هم مادرشوهربودهم جاری خیلی زجرم دادجاریم مثلاخوابیده جلوشوهرم شیربه بچه ش میدادتازه بچه شیرو خورده بود بلندشده بود باز باشینه گنده ش غلط میخورد مثلا خوابه میدونست من رو شوهرم حساسم خیلی ناحور اذیتم میکرد مثلا خودشو می مالید به شوهرم اینوهم بگم شوهرم لصلا تواین فازا نبود ولی من می مردم وزنده میشدم