الهی بگردم
پیام شما رو خوندم بی اختیار اشکم ریخت.
همیشه گفتم بدترین درد دنیا مادر شدن هست.با کوچکترین درد بچه ات تو داغون میشی.چ برسه ب این کوچکی و سختی.
واقها کاری از دست هیچ کس برنمیاد.
ولی شما باید مداوم باهاش صحبت کنید.دلداری بدید.
بزرگ ترین و بهترین تصمیم گیرنده خداوند هست.
در هر سری ی خیری هست.
مشکل شما اصلا قابل درک نیست .اما فقط و فقط باید بدونید برای همین بچه ای ک الان داره دیونه میشه دو فردا چنان سر هیچ و پوچ تو روش میاسته و اذیتش میکنه.اولاد کم پیدا میشه قدرشناس باشه.
بگید انقدر بی تابی نکنه.درسته مادره،دلش تنگه،اما باید هر حور شده خودشو اروم کنه ک حداقل بچه هاش پیش پدرشون هستن.
بعدشم خواهر جان ببخشید میگم با این شرایط زندگی دیگه بچه دوم اوردنش چی بوده.واقعا خیانته.
و اینکه چرا قانونی اقدام نمیکنید.
تو خونه نشستن و بی قراری کردن ک کار درست نمیشه.بره مراحل قانونی رو سریع تر شروع کنه تا زودتر بچه ها رو بگیرن.و امیدوارم بچه هاش از مدل های بچه های وابسته نباشن و چون کوچک هستن حداقل اونا چون نمیفهمن الان چ خبره ازار روحی نبینن.
شما برو بچه های خواهرتو بگیر
با مادرت یواشکی برین
خواهرتو چرا نمیخوان؟ شوهر عوضیش اگه نمیخواست چرا ازش بچه دار شد؟
این خواهرم با پسره فرار کرده بعد دوماه باهزار بدبختی پدرمو راضی کردیم باهاش اشتی کنیم بعد از اشتی کردن ما باشوهرش زیاد مشکل داشتن هر شب میاوردن مینداختنش جلو در میگفتن نمخایمت پدرمم میگفت چون باهاش فرار کردی انتخاب خودت بوده باید باهاش بسازی خلاصه اینم میرفت خونه خودش
این داستا ادامه داشت تا دیشب هی بهش میگفتن جایی رو نداری بری کسی نگهت نمیداره پدرمم گفت دیگه بسه دختر من مال خودم بچه های خودتونم مال خودتون
در حال حاضر مشکل پدرتونه
خواهرتون اگر اینقدر جسارت داشت با یه پسر فرار کنه الان باید اینقدر جسور باشه که بجه هاش نجات بده
بعد هر شب دعوا بوده هر شب نمیخواستنش دو تا بچه شیر به شیر اخه چی میگه این وسط
