دوستش از شهرستان اومده بود قرار شام گذاشتن ، رفتیم خرید شلوار و بلوز و.. خرید ۱۱ میلیون ، فکر میکردم مردونه میرن ، حتی پیشنهاد دادم کدوم رستوران گفت نه! بعد اومدیم خونه که لباس عوض کنه ، یهو گفت ماشین نمی برم چون زن اول هم هست ! یجور ریختم بهم نفسم در نمی اومد ، اومد گفت چته خوب زن طرف هست اینم میشناسه تنها نمیشه برم ، گفتم حق نداری با لباسی که من خریدم بری ! با همون لباس قبلش که تمیز نبود رفت ..یکسری ماجرا و بحث هم این وسط شد . جالبه رفت موقع سفارش غذا زنگ زد برات بگیرم گفتم نه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم قاطی کردم که بیخود میکنی بخوای لباسی که با من خریدی بپوشی جلو من حاضر بشی بری! اومدم از خونه بیام بیرون نذاشت ! بعدم لباس نو ها رو نپوشید گفت بیا مثل عمله ها میرم خیالت راحت بشه جمع کن بساط مسخره بازیتو
رفت ، بعدش ده بار زنگ و پیام که کار واجب دارم ، زنگ زده میگه اومدیم کبابی برای تو چی بخرم شام بیارم ! گفتم من نمیخوام خوابیدم ، بعد اومده زنگ در زده من خواب بودم نفهمیدم از بالا در حیاط اومده تو ! بعد زنگ واحد زد بیدار شدم اومده میگه ببین کاراتو آنقدر انرژی منفی دادی بعد سفارش غذا دوستم حالش بد شد بردیم درمانگاه