مادربزرگم پیره دوتا پسر مجرد داره یدونه هم داداش من هست ولی اون سن ازدواجش نیست فعلا ، ولی جمع میشن یه جا هر وعده هر کدوم غذا میخوان در آمد آنچنانی هم نیست ، پیرزن تحت فشار قرار میگیره مامانمم نزدیکشونه یواشکی از خونه اش وسایل میبره براشون ولی تا کی ، شوهرش هم متوجه میشه به چیزای دیگه گیر میده و دعواش میکنه ، دایی هام در آمد درست حسابی ندارن که بتونن ازدواج کنن ، تو روستا درآمد زیادی ندارن یکی مغازه داره که جنسای به درد بخوری برای فروش نداره ، اون یکی هم کار دامداری انجام میده اما سرمایه اش مال خودش نیست سرمایه از خودش هم باشه هر سال یه ضرری میخوره یا پولاشو دست این و اون میده نمیتونه پس بگیره کلا کار و پول درست حسابی ندارن گاهی وقتا خیلی کم وسایل خورد و خوراک میتونن بیارن خونه ، ما هم که بچه طلاق بودیم اونجا بزرگ شدیم من ازدواج کردم ولی داداشم هنوز اونجاست ، کلا خیلی ناراحت میشم که حتی یه زندگی عادی ندارن همش دعوا بخاطر بی پولی ، سرمایه و ارث خاصی هم از پدر بهشون نرسیده، میگم ای کاش حداقل پول داشتن ازدواج میکردن میرفتن سر زندگی شون یه زن قانع گیرشون میومد که زندگی میکردن مادربزرگم هم خودش میموند یه لقمه نون پیدا میکرد میذاشت جلو خودش میخورد ولی خب خودتون بهتر میدونید ازدواج و نامزدی و عروسی چقدر خرج داره دختر قانع و مناسبی هم پیدا نمیکنن که به شرایطشون بخوره
شما اگه همچین شرایطی دارید تو خانواده چیکار میکنید ؟ من که نه کاری از دستم بر میاد نه پولی دارم براشون خرج کنم ، راستش از بعضی دخترای این دوره زمونه هم می‌ترسیم چون یه عروسایی گیرمون اومده یه حرفایی به آدم میزنن آدم نمیدونه چه جوابی بهشون بده آدمو میسوزونن با حرفاشون ، در حالی که ما کلا خانواده قانع و بسازی هستیم خودمون جلو مادرشوهرمون یا خانواده شوهر زبون نداریم حرف بزنیم
