رفتیم جایی مهمونی
عروس خانم محل نمیداد
نفهمیدم حوصله نداره
یا چون فازش نمیخوره اینطوریه
اصلا انگار حرف مشترک نداشتیم
کلا ارتباط زیادی باهاشون ندارم
فکر کردم شاید
از اینه که مثلا تو عروسیشون یا فیلم عروسیشون
چیزی دیده باشه که خوشش نیومده و پسندش نبوده
یا یبار به یکی از فامیل که نظرمو پرسید
که یعنی شما قصدتون چیه؟!
گفتم عروسیشون خیلی لاکچری طور بود
مورد پسند من نیست این مدلی...
(فقط نظرمو گفتم در همین حد)
شاید مثلا بهشون گفته باشه🤔
و سوءتفاهم شده باشه
و از همه بدتر این میاد تو ذهنم که
نکنه مادرهمسرش یا همسرش
منو با اون مقایسه کرده باشن
یا باعث شده باشن حساس بشه بهم....
خانوم بدی هم نیست ها
تازه هم هنرمنده... با انرژیه.... خیاط حرفه ایه....
ولی از همه برخورد اول یجوری بودیم با هم
نمیدونم چرا واقعا...
البته من سعی کردم ارتباط بگیرم
ولی واقعا انگار حوصله ش نمیشه صحبت کنه
انقدر سنگین بود گفتم نکنه که
فکر کرده من میخوام باهاش رقابت کنم....
از اولم که اومد اول رفت اون دور نشست
گوشی دست گرفت
همسرش ازش خواست بیاد سمت ما
اومد و باز گوشی دست گرفت
سعی کردم حرف بزنم کلمه ای جواب میداد یا منو خطاب نمیکرد
منم بنظرم رسید حوصله منو شاید با بقیه صحبت کردم
یجا که همسرش با حرف من موافقت کرد
خیلی مخالفت کرد و گفت
عه تو که قبلا برعکسشو میگفتی!!!! 😑
منظر فرصت شدم مادرشوهرم بگه شاید شیر میخواد و... پا شدم به بهانه ی شیر بچه رفتم اونور
بعدش رفتم پیش آقای همسر خودمون نشستم👀
مثل بچه گربه ای که ترجیح میده بره تو لونه ش😅🐱
زیاد نمیبینیمشون
ولی انگار حساس شده بهمون😕
با اینکه از آدمای خوش مشرب خوشم میاد
ولی رفتار و انرژی اون یکی عروسشون
رو خیلی بیشتر دوست دارم.... .
حس منفی نمیفرسته برام
اسمشو یواشکی برای خودم گذاشتم ملیحه....
البته اونم واسه خودش هنرمنده و مهربونه و
کلی خصوصیات خوب داره