من محصول بی توجهی دو والدم
والدین من اوصولا من رو ندید گرفتن و تنها ارتباط من با اونها صرفا غرغر و تحقیر بوده
والدین من موقعی که لازمشون داشتم نبودن پس من همیشه تنهایی رو انتخاب میکنم چون میترسم تو رابطه رها بشم
من تو هر ارتباطی که پا میزارم اونم به صورت اجباری همواره تو ترس تنها موندن هستن
من پذیرای محبت مهربونی نیستم چون منو وحشت زده میکنه و ترس از ترک شدن من رو زنده میکنه
من از محبت شما میترسم چون خودم رو گاها لایق خوبی نمیدونم
من به شما ها اطمینان ندارم چون میترسم به من آسیب بزنید
من همش منتظرم من رو تحقیر و آزار کنید چون مامان و بابا همینطوری بودن
من از خودم متنفرم چون اعتقاد دارم اگه لایق عشق بودم مامان و بابام بهم عشق نمیدادم
من یا دارم از آدم فرار میکنم با دارم شد دفاعی درست میکنن چون همه عین والدینم تا امن هستن
من دائما خودم. رو سرزنش میکنم چون والد سرزنشگرم پیشم نیست که سرزنشم کنه
من اطلاعات خودم رو بیش از حد به اشتراک میزارم چون تو ناخودآگاه به دنبال توجه ام
چون توسط خانواده بهم عشق داد نشد احساس ارزشمندی نمیکنم مگر موقعی که دست آورد داشته باشم و اگه دستاورد نداشته باشم از لحاظ روانی داغون میشم
در نهایت به روز عادی شما برای من کابوسه
اگر مشکل روحی دارید و والدگری بلد نیستت بچه نیارید
اگرم بچه دارید بهش عشق بدید دنیا جای بدیه و شما. با بی توجهی تنها پناه بچه رو نابود میکنی