یک خرس بیسواد و عوضی،از هیچی سر درنمیاره ،دماغش توی کفش همه چی هست،بابت این حماقت و دخالت زندگی و جوانی من رو به خاک داد و بهترین دوران زندگیم رو سوزوند،دورانی که دیگه هیچوقت برنمیگرده
نه دلم نمی خواد. من خودم به عنوان یه شخصی که همیشه تصمیماتم رو تنهایی گرفتم خوشم نمیاد کسی تو کارم دخالت کنه یا نظر شخصیش رو بهم تحمیل کنه.این اتفاق برا خودم افتاد که شوهرم خیلی اصرار کرد با خواهر شوهرم برم برا انتخاب گل و لباس عروس اما من با سلیقه خودم انتخاب کردم... به نظرش اعتنا نکردم اما رفتار مشابه شوهرم تو موارد دبگه باعث سد خواهر شوهرم فکر بیخود کنه و دخالت کنه هر چند نمیزاشتم دخالت کنه اما اونم به هر روشی بود میخواست اعمال نفوذ کنه بالاخره جلوش رو گرفتم اما خب ترجیحم این بود که نزارم از اول دخالت کنه و کار به ابنجا نرسه اما کلا جلو ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. تو هم نزار دخالت کنن تو کارت همون اول گربه رو دم حجله بکشی بهتره. من چوب مهربونیم و مدارا کردن و احترام گذاشتن به ادم بی لیاقت رو خوردم...
بستگی به اخلاق اونام داره ولی بازم ترجیحم اینه خودمو شوهرم بریم از اول عادت میکنه همجا باید باشهبعد ...
خب اگه تاحالا خیلی باهم بیرون نرفته باشید که اخلاق همو بفهمید به نظرت به شوهرم بگم تنهایی بریم که کسی توی تصمیماتم دخالت نکنه خوبه؟ میخوام بدونم دلسردی و ناراحتی نمیاره؟ بی احترامی نمیشه؟
نه خب مثلا ممکنه مرکز خریدای خوبی داشته باشه شهرشوندر این حد پیشنهاده
خب همه دوستان که نظر دادند عروس بودند و از دیدگاه یه عروس نظر همه مشابه هم بود.
ولی میخوام نظر خودمو به عنوان خواهرشوهر بگم. من کلی ذوق و شوق داشتم که عروسمون بیاد باهم بریم بازار لباس عروس بپوشه، بریم آرایشگاه ببینیم. در مورد اینچیزا با هم حداقل حرف بزنیم نه اینکه نظرمون رو به هم تحمیل کنیم. چون هر دو خواهر نداریم و تقریبا هم سنیم. ولی عروسمون هی به برادرم میگه تنها بریم، نمیخوام خواهرت برام تصمیم بگیره. میخوام مستقل باشم و چه و چه... راستش من ناراحت شدم و ازش دلسرد شدم. به داداشم گفتم دیگه محلشم نمیدم.