خانما گفته بودم با زن داداشم دعوام شد اون حتی یه بارم مارو دعوت نکرد خونش یعنی یک ساله ازدواج کردن ما که پدر و مادر وخانواده هستیم خونشون ندیدم هر بار یه بهونه میاورد یه بار میگفت مهمون دارم یه بار میگفت حالم بده الان ۶ ماهه حامله هست چند وقت پیش خودشون رفته بودن محضری برای اینکه عقدشون محضری کنن بعد نیم ساعت مونده به عقد مارو خبر کردن که بیایین محضر نباید مینشست درباره این تاریخ ها حرف میزد چون خورش ساده بوده و آرایش نکرده و لباس اینا نپوشیده
مارو هم دقیقه نود گفته که ما ساده بریم از اون خوشگل تر نشیم تا الان چند بار دعوا کردیم تای زدیم همو بعد داداشم هیچوقت نبوده به قرآن داشتم میمردم نبوده کار داشتم نبوده مریض بودم نبوده بیمارستان بودم نبوده هیچ وقت تو این ۱۹ سال نبوده اصلا باهم ارتباط نداشتیم یه شب ساعت ۱۲ مونده بودم تو خیابون زنگ زدم نیومده گفت بگو بابا بیاد دنبالت هیچوقت نبوده هیچوقت منو راه نمیداد تو خونش من اصلا هیچی داداشم نباید پدر خودشو راه میداد من هیچ الان مامانم همش میگه باید اشتی کنید چون بچش به دنیا میاد باید بریم بیمارستان اما من گفتم نریم چیکار کنم راهنمایی کنید لطفا