امشب یه جایی بودم و با یه خانم 50 ساله هم صحبت شدم گفتم نمیاد بچه خودتون باشه گفت نومه
پدرمادرش اعتیاد داشتن و به علتی زندانم
از هم جدا شدن
این بچه دو سال بهزیستی بود رفتم آوردمش کمرش از شدت چرک مثه سنگ شده بود(گفته ی خودش) دیگه دلم نیومد برگردونم پرورشگاه پیش خودمه
خودشم مکان برا زندگی نداشت چون جدا شده بود و تو کوچه خیابون با همین بچه سر میکرد
واقعا عجب صبری خدا داره
بعدم یه پسره میخاست رو دختر بچه حرکت بزنه انقد این دختر 6 ساله رو زد این پیرزن که داشت از شدت گریه میلرزید