2777
2789
عنوان

یه ادم عجیب😳

166 بازدید | 15 پست

از یه اقا پسری خوشم میاد (همش اتفاقی بود) یهو دیدمش و کم کم به دلم نشست اصلا جوری نبود که باهم حرف بزنیم و ... خلاصه

من یه مدت بهش پیام میدادم معرفی نمیکردم

بعد کلافه شد بلاکم کرد . چند وقت گذشت عروسی خواهرش بود نیومده بود تصادف هم کرده بود

 زیر پستش کامنت گذاشتم که میخوام معرفی کنم بیا پی وی

از بلاکی درم اورد یکم میترسیدم بخاطر همین بعد از کلی قول و قسم خودمو معرفی کردم

یه دو روز گذشت مثه دوتا غریبه پیام دادیم واسه شناخت سوال از هم میپرسیدیم بعدش گفتم تکلیف چیه گفت فعلا پیام ندیم تا ببینیم اگه اوکی شد بعد ادامه میدیم دیگه نتونستم چیزی بگم کنار اومدم

چند روز گذشت بهش پیام دادم فلانی رو دوست داری گفت اره دوسش دارم منم دیگه اصلا پیام ندادم بهش

باز چند وقت گذشت دیدم خودش کم کم داره پیام میده (همون مدت تو فامیلا پیچیده بود که این اقا با یکی از دخترا در ارتباطه و اون دختر از سفید ریش طایفه خواسته وصلتشونا درست کنه) بعد بهش گفتم اون دختره بخاطر تو از ابروش گذشت تو چرا با من الان داری حرف میزنی. گفت اون یه جریانی داره که خبر نداری و اینجا عصبی شد که من خبر دار شدم

بعدش کم کم شروع کرد به حرف زدن گفت واسم دعا گرفتن دوبار. یبار قبلا بوده چند سال قبل اون موقعه رفته پیش دعا نویس بهتر شده دعا ها باطل شده

تقریبا عید قربان باز واسش دعا گرفتن یه مدت با دختره در ارتباط بوده همه فامیلا میگفتن پسره گفته همون دختره رو میخواد اینجایی که خودش شروع کرد به پیام دادن گفت اون موقعه تازه رفتم پیش دعا نویس همه دعا ها رو در اورد جلو خودم باطل کرد گفت هنوز کامل حالم خوب نشده خلاصه باورش کردم کنارش بودم چون حالش خوب نبود همو بیشتر شناختیم گفت ازت خوشم میاد اخلاقات حرفات اینا دقیقا مثه خودمه .

راست میگفت خیلی تفاهم داشتیم فقط اون منو تاحالا ندیده بود گفت عکس بده گفتم نمیدم حضوری بیا ببین

بهم گفت مرحم زخمام باش گفتم همه جوره کنارتم . حتی بهش گفتم هیچ وقت نه پشتتم نه جلوتم من همیشه کنارتم

قبول کرد با مامانش حرف زد. رفتن با داییم هم حرف زدن . فقط مونده بود با باباش حرف بزنه (مامان و باباش جدا شدن) همه راضی بودن فقط مونده بود باباش . و قرار بود بعد از حرف زدن با باباش به داییم خبر بده

یه روز گفت زنگ زدم به بابام مخالفت کرده گفته اونجا وصلت نمیشه . بعدشم گفت بهتره در ارتباط نباشیم  چون وابستگی میاره و سخت میشه جدا شدیم

اینستا استوری هامو نگاه میکنه شمارمو داره واتساپم استوری هامو نگاه میکنه

نمیدونم این چرا اینجوری کرد

دو تا احتمال میدم خودم

یا واقعا با باباش حرف زده و اون گفته که من تحقیق کردم بابای دختره به هرکسی دخترشو نمیده و اون میخواد اگه وصلت نشد وابستگی نباشه

احتمال دوم اینکه اصلا با باباش حرف نزده و الکی گفت باباش مخالفت کرده . خود پسره از من خوشش نیومده

به نظر شما چیکار کنم؟

به دایی هم هنوز خبر نداده که ایا با باباش حرف زده یا نه

غم دیده زاهدان💔😅

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

پسرا مگه به دعا گرفتن اعتقاد دارن؟غالبا این چیزارو مسخره میدونن

اونم نداشته به اسرار مامانش رفته و اونجا دعا ها رو که در اوردن جلو خودش دیده الان باور داره

غم دیده زاهدان💔😅

۲۵

فععععک نکنمااا

پس چرا شبیه دخترای ۱۵ ساله حرف میزنی و فکر میکنی

قشنگ معلومه داری خودتو گول میزنی

میدونم گوش نمیدی ولی رهاش کن

 ز اختیار جهان عقده‌ای است در دل من ؛ که جز به گریه ی بی‌ اختیار نگشاید 💌    

فععععک نکنماااپس چرا شبیه دخترای ۱۵ ساله حرف میزنی و فکر میکنیقشنگ معلومه داری خودتو گول میزنیمیدونم ...

اخه چرا پس با خانوادش حرف زد؟

گوش میدم ولی منطقی نیست 

غم دیده زاهدان💔😅

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز