خانما من ۱۹ سالمه دانشجو ام ترم سوم
وضع مالی پدرم خیلی خوبه بازنشسته ان از یه شرکت خوب همینجور مامانم کارمند بازنشسته اس ولی بشدت سخت گیر و روی این مسایل حساسن که ازدواج عاشقونه و فلان و دوست پسر
دوست دارن من یه ازدواج سنتی داشته باشم و یه ادم خیلی پولدار
من با یه پسری تو رابطم دو سه سالی هست
ایشون ۲۵ سالشه تو یه شرکت کارمنده
زمین داره باید زمینشو بسازه ماشینم داشت فروخته برای یه کاری دوباره قراره بخره
از لحاظ فرهنگی و هم شهری بودن و خیلی چیزا عین همیم من مشاورم رفتم
ولی ایشون پدرش تو سن کم فوت کرده و وضع مالی پایبن تری نسبت به ما دارن
که امسال مادرشون زنگ زدن خواستگاری من مامان من گفت هنوز زوده دخترم سنش کمه
ولی خب خیلی موافقشم نبودن چون گفتن تو بهتر ازینا برات میاد
مامان منم هرجا میشینه میگه اینا در حد ما نیستن
اصلا هم نمیدونن ما تو رابطه ایم
پسره هم فقط فکر میکنه بخاطر سن من گیرن همش میخواد دوباره مادرشو بفرسته جلو
من خیلی ناراخت این موضوع ام چکار کنم؟
روز و شبم شده گریه