من و شوهرم بعد از دوسال دوستی و کلی فراز و نشیب بهم رسیدیم ما کوردیم ورسم عقد موندن نداریم درواقع عقد و عروسیمون تو یک روزه پارسال شهریور عروسی من بود و پدر شوهرم چون تازه از بیماری سرطان نجات پیدا کرده بود واقعا دستشون خالی بود همسرمم همینطور،منم چون شرایطو دیدم راستش اصلا سخت نگرفتم یه مراسم کوچیک خودمونی گرفتیم و اومدیم سر خونه و زندگیمون حتی بیشتر وسایل بزرگایی که همسرم باید میگرفت و نگرفتیم و در واقع با نصف وسایلایی که برای خونه مجردیش بود و خیلی هم قدیمی و زوار در رفته سر کردیم حتی از شانس گندمون یه ماه بعد لباسشویی سوخت و ما کل یکسالو لباسامونو با دست شستیم😅 اونموقع پدر و مادرم خیلی ناراحت شدن و واقعا به من سرکوفت میزدن که اینچه وضعیه اما من همسرمو خانوادشو میشناختم میدونستم که اگر داشت برام کم نمیزاشت خلاصه من صبوری کردم و همونجوری گذشت حالا بماند که چه حرفاییم پشت سرم زدن که اصلا مهم نبود چون ما عاشق هم بودیم و ارامشمون برام از همه مهمتر بود، حالا امسال فقط با گذشت یکسال از زندگی هم پدر شوهرم هم شوهرم هر دوبرام جبران کردن تقریبا تمام وسایل خونرو دادیم رفت و نو خریدیم و پدر شوهرمم به جبران عروسی که مفصل نبود بهمون پول داد و خونرو عوض کردیم و از پله های طبقه چهارم خلاص شدیم و یه خونه شیک و نوساز گرفتیم الان خیلی خوشحالم و خواستم بگم همیشه هم صبوری و درک کردن نتیجه عکس نمیده اگر میبینید شریک زندگیتون ارزششو داره باهاش بسازید وبدونید که براتون جبران خواهد کرد،زندگیاتون پر از شادی وآرامش🌸🌸🤍🤍