متوجه شدم امروز که پارتنر الانم
که ۹ ماهه باهمیم
خانوادشم در جریانن
و قضیه خیلی عاشقانه و جدیه
میشه پسر خاله ی دوس پسره ده سال پیشم!!!!
چطوررر ممکنهههه
از کجاااا باید میفهمیدممممم
حتی فامیلاشونم شبیه بهم نیس
اصن پارتنرم ایران نیس..
تمام وجودمووو استرس گرفته
ببینیم اون قیلبه نهابتا ۴ ماه باش بودم رفت به خانوادش گعت اونام تحقیق کردن و بعدا بهس گفتن نمیشه و اون دختر از نظر مالی شدیدا پایینتره و فلان
حتی یادمه مادرش گفته بود ابنا خونشون کاه گلیه..
بدون اینکه من و خانوادمو شهرمو هر چیزی که واقعا بود ببینن تحقیرم کردن بعدم پیره بقول خودش واس اینکه من جدا شم رفت خیانت کرد
چقدر من عذاب کشیدم اونسال
۱۹ سالم بود
حالا بعد از ده بازده سال اینجوری خدا رو به رومون کنه ؟؟
از سر شب حالم بده.
عکس تولدشو امروز پارتنرم نشون داد گفت ببین این فامیلامونن تولدپسرخالم بوده جمعن دور هم.
برام فرستاد عکسو
سرییییع شناختم و جریانو گفتم
اونم گفت وای یادمه اونساا با خانوادش یر یه دختر تو دانشگاه دعوا داشت پس تو بودی!!!!
کلی آرومم کرد گفت نمیذارم خالم رو مادرم تاثیر بذاره..
ولی خیلی همه چی بهم ریختس بچه ها
دلم آشوبه
خوابم نبرده تا الان
اخه از بین چندتا خواهر حتی مامان مارتنرم با اون خالش رابطشون خیلییییی خوبه
و پارتنرمم میگه کلا اخلاق خالش داغونه و با همه اینجوریه
ولی من اون حرفا و خاطره تلخ، اینکه چشم تو چشم میشیم.. اذیتم
روحم اذیته
من حتی ذره ای حس به اکسم ندارم ولی هنوز حرفای مادرش در مورد من و خانوادمو یادم نرفته
منو بد دلمو شکستن..
چرا خدا اینکارو داره با من میکنه
چرا
چرااااا