تایپیکای قبلیم کلا گفتم دوست دارم خودم بچه امو بزرگ
بچه ام زود دنیا اومد ۳۱ هفتگی
۴۰ روز بخش ویژه بستری شد
۱۰ روز تو بخش اومد من رفتم نگه اش داشتم
بعد ۵۰ روز ترخیص شد
هی مامانم گفت هنوز زود ببریش خونه ات
بردیم خونه ی مامانم که اکثرا زیاد خواهرم نگه میداره
مامانم مغازه دار
بعدش خواهرم گفت من می برمش خونه شوهرم اواره شد
ابجیم بچه نداره
سه روز اومد خونه امون باهم نگه داشتیم
مامانم می گه تو مریضش می کنی آبرومون میره اونم بخاطره حرف مردم ود دردسر نشه
ولی من هم هی شوهرم تیکه می ندازه یا خانواده شوهرم م صد در صد تیکه می ندازن مثلا امروز خواهر شوهرم شهرستان زنگ زد بود می گفت بچه کجاست !
بعدش اخلاق مامانم اینکه میرم با شوهرم خونه اشون قیافه می گیره دو روز شام دعوتشون کردم گفتم بلکه قیافه نگیر بازم قیافه می گیره هی به دستپختم گیر میده
انقد کار می کنم بدتر از بچه داری بخاطره همین زیاد نمی تونم برم خونه اشون
حرف منم گوش نمیدن بچه رو بدن
انقد از بچه دور شدم دلتنگم میشم 😭
اصلا از وقتی مامانم با مغازه داری وضعش خوب شد رفتارش عوض شد
چرا باید بخاطره اینکه دردسر نشه بچه منو دو هوا می کنه
و شوهرم اجازه میده هی بهم بگه مادر خوبی نیستی 😭
دوست دارم بچه امو قایمکی بیارم ولی بازم می دونم میان میبرن باز