شوهر من پسر بزرگ خانواده بود زود زنش دادن اون موقع پدر شوهرم چیزی نداشت تمام زندگیشو جمع کرد ی خونه کوچیک برا ما خرید بدون هیچ وسایلی برا من طلا نخرید خرید عروسی هیچ کدومو نکرد گفت ندارم ولی برادر شوهرم زرنگی کرد تمام این سالا پولای پدر شوهرمو گرفت برا خودش کاخ ساخت ی خونه با تمام امکانات ی ماشین صفرم خرید کل خونم پر کرد از وسایل لوکس حالا امشب اومد خونمون تنها بودیم حرفو کشوند ب زن گرفتن گفت ماه بعدی میخام برم خاستگاری ۵۰۰ تومن گذاشتم برا عقد و طلا عقدشو میخاد محضری بگیره عروسی جشن میخاد بگیره تمام این سالا درامد پدرشوهرمو برداشت خداشاهده ی قرون ب ما ندادن درصورتی که شوهرم بعد تایم کاریش همیشه میره کمک باباش دلم گرفت حسودیم شد زنش داره میاد سر خونه زندگی اماده اون وقت من زجر کشیدم تا ب این زندگی معمولی رسیدم