من بعد مدت ها امروز بعد زایمانم رفتم خرید به معنای واقعی هیچی نداشتم بعد سه ماه هنوز شلوار بارداری تو این گرما میپوشیدم شوهرم خسیسه و بهم پول نمیده من با چنگ و دندون یه مقدار پول جمع کردم بعد گفتم از خواهرم قرض کردم که خرید کنم که پس بده خواهرم بارها این کارو کرده و به اسم من از شوهرش پول گرفته خلاصه من خریدم تموم شد اومدم خونه به خواهرم زنگ زدم برنداشت بعد شوهرم اومد خونه گفت خواهرت به من زنگ زده گفته من بهش پول ندادم خودش پول داشته یعنی افسردگی دارم حالم تا حد جنون رفت خیلی خانوادم بی معرفتن اون از مادرم که چه حرفایی زشتی پشت آدم میزنه به گوش آدم میرسه خیلی خستم ازین دنیا خیلییی