تاپیک قبلم اینه👇🏻
بچه هایی ک منو میشناسن میدونن من چند روزی میشع میرم سرکار
ی تولیدی لباس زنانست از صفر تا صد همه
امروز عصری ک میخواستم بیام خونه هرچی دنبال گوشیم گشتم پیدا نکردم همه رفته بودن رئیسمم ی مرده
همه ی دنیا رو گشتم اخر گوشیشو داذ زنگ بزنم
مث سگم از اینکه تنها بودم باهاش میترسیدم رفتم رخت کن برگشتم دژدم رو میزمه گفت همینجا بود ندیدیش دیگه
بعد گفت بشین باهات حرف بزنم
مرتیکه از بابام بزرک ترع حرومی زن داره بچه دارهههه
بهم پیشنهاد بد داذ منه بی همه چیز از ترس زبونم بند اومدع بود فقط تونستم بگم من رو پیشنهادتون فکر میکنم ک بتونم از اون خراب شده بزنم بیرون
هبجی نتونستم بگم بهش
تو شوکم هنوز از اینکه سالممم هنور میتونست خیلی بلاها سرم بیاره وسایلم همه موند تو کارگاه حتی نمیتونم برم بردارم فردا
بهم گفت اگه نه هم بگی میتونی باز بع کارت ادامه بدی بیشرف حروم زاده
بچه ها دارم سکته میکنم