چند هفته پیش یکی از همکارهای پدرم برادرش رو بهم معرفی کرد همو دیدیم از نظر ظاهری پسندیدیم قرار شد با هم بریم پارک حرف بزنیم که پارک هم قرار گذاشتیم رفتیم حرف زدیم خود پسره برا قرار سوم گفتش که جمعه وقت داری منم گفتم اره برای روز جمعه کاری برام پیش اومد که من بهش پیام دادم گفتم راه دوری نریم بریم کافی شاپی یا جاییکه بشینیم و حرف بزنیم این برگشت گفت نه باید باهام بیای بازار و من میخوام کفش بخرم هی من گفتم نمیتونم بیام هعی اون اصرار کرد برگشته میگه اخه کافیشاپ چی داره بریم یه جایی که راه بریم و بگردیم ! هعی من گفتم امروز زیاد کار کردم خسته ام نمیتونم پیاده روی کنم قبول نکرد که نکرد بعد گفتم با چی بریم بازار برگشته میگه با بی آر تی میریم انقدر حرص خوردم از حرف هاش که بهش جواب رد دادم حالا برا بقیه خواستگار میاد طرف و با ماشین از دم در خونه برمیداره میبره رستوران برا منم میاد تو این گرما منو پیاده میبره بازار برا خودش کفش بخره شانس ندارم هر کی به من میرسه منطق و عقلشه میندازه بیرون میاد جلو 😐