من شوهرم خیلی ب پرو پام نمینمیپیچه و نسبتا آزادم
اوایل زندگی عاشقانه بود تا اینکه آقا خیانت کرد
اون تایمی که عاشقانه بود من براش صبحانه میذاشتم ناهار میذاشتم شامم میذاشتم دسر و میوه و شربتم آماده میکردم یکبار نگفت زنم غذا خوب میپزه
یکبار تو جمع گفت دستپخت فقط دستپخت مامانمم
منم دیگه کم کردم اشپزیو
تا اینکه خیانتش لو رفت و کلا هرچی رابطه عاطفی بینمون بود پاره شد کلی محبت کرد من افسرده شدم چون میخاستم جدا بشم نذاشتن
خلاصه خودمو درگیر تحصیل و کلاس و اینا کردم
غذام دیگه نپختم خیلی کم بیشتر غذا بیرون یا نیمه آماده
تا الان یکم اوضاع بهتر شده تراپیستم گفت براش غذا بپز محبت کن الان که مطمئنی خیانت نمیکنه گفتم باشه
امروز لوبیا پلو پختم سالاد گذاشتم ماست و خیار گذاشتم
صداش کردم دارم میز میچینم گفتم آب رو داخل یخچال بیار
رفته داخل یخچال ساندویچ سوسیس بندری سرد دیشب رو دیده باورتون نمیشه انگار قحطی زده ها میگه ای جان وای ساندویچ دارم الان میارم میخورم حالا انگار ن انگار رو میز من غذای گرم پختم هست بعد برگشت این طرف یکم نگاهش کردم هیچی نگفتم ساندویچ گذاشت يخچال گفت ببخشید حواسم نبود ساندویج دوست دارم
این همه غذا براش پختم تو این سالا یکبار ن اینجور ذوق کرد ن تشکر کرد ن گفت دوست دارم ن گفت دستپختت خوبه