بعد عقد ما مادرشوهرم بیماری خاصی گرفت،ولی الان خوب شده
دوست شوهرم مهاجرت کرد از قرارداد خونش ۵ ماه مونده بود گفت ما بریم داخلش بشینیم الان ۳ ماه دیگه باید خونه رو تحویل بدیم
مادرشوهرم میگه بیاید خونه من زندگی کنید شوهرت نداره بده رهن و کرایه 😒 من از کرایه نشینی بدم میاد بیاید با من زندگی کنید تا چندسال دیگه تو کار کنی اونم کار کنه خونه بخرید🫤🫤🫤 شوهرمم میگه چون از تنهایی میترسه اینو میگه برا خودمون خونه میگیرم ولی اینجا پیش مادرم زندگی کنیم اون خونه بمونه برای وقتی که مهمانی کسی برامون اومد😞 ولی مادرشوهرم از خسیسیشه که اینو میگه زورش میاد پول خرج من بشه اصلا درک نمیکنه که رهن خونه از واجبات زندگیه
بعد خیلی تو دست و پاست و دخالتگر اصلا نمیشه باهاش زندگی کرد یعنی جرعت ندارم یه خوراکی جلوش بخورم صدتا عیب و ایراد روش میزاره میگه فردا بچت ناقص میشه اینا رو میخوری😐 مثلا یه چیپسی یه فنجون قهوه ایی …
غذا هرچی درست میکنم اندازه سهمشمیخوره یه ساعت دیگه میگه معدم دردگرفت از اینی که بهم دادی😑
من ارشد دارم شاغلم خونوادم همه استاد دانشگاه و کارمندای عالی رتبه ان اصلا تو خانوادمون نداریم زندگی با مادرشوهر زشته برام بخدا فقط دخترابچه های روستا رو اینجوری شوهر میدادن قدیم اینا چه توقعی ازم دارن
من گیر کردم بین این دوتا
من همش۲ ماهه ازدواج کردم و قبلش شوهرم قول صد در صد داده بود زندگیمون مستقله الان چرت و پرت میگه