گاهی وقتا که میام تو بیمارستان حیوانات و میبینم دارم به عنوان یه دکتر جراح دامپزشک تو یکی از معتبرترین جاهای لندن کار میکنم ناخودآگاه برمیگردم به خاطرات دانشجویی 😅 اون روزایی که همه فکر میکردن خیلی سخته و شاید نشه رسید ولی من با تمام وجودم رفتم دنبالش
یادمه کتابخونه مثل خونه دومم بود از هشت صبح میرفتم تا شب اونجا میموندم قشنگ صندلی و میزم برام رزرو بود 😂📚 انقدر میخوندم که چشمام میسوخت بعضی شبایی که مجبور بودم پروژه ها و مقاله هامو برسونم تا صبح بیدار میموندم و فقط قهوه و چراغ مطالعه همراهم بودن ☕️💡
همه میگفتن مگه میشه انقدر بخونی خسته نمیشی اما من فقط به هدفم فکر میکردم که روزی بهترین بشم روزی تو عملای سخت حیوانا دستم بلرزه از خستگی نه از بیسوادی 🐾
اون روزا هم استرس بود هم اشک بود هم لبخند ولی نتیجه اش این شد که شاگرد اول شدم و حالا هر بار که روپوش سفیدمو میپوشم یاد همه اون شب بیداری ها و چشم دردای بعد از ساعت ها خوندن میفتم و میگم ارزششو داشت ✨❤️
حالا یه چیزی رو از ته دلم میخوام بگم 👇
من همیشه مخالف اونایی بودم که میگن درس آینده نداره چون من با چشم خودم دیدم درس خوندن چجوری میتونه درها رو باز کنه
اگه امروز اینجام به خاطر همون تلاشا و بیخوابیاس اگه امروز به جای اینکه حسرت بخورم دارم با عشق کار میکنم بخاطر اینه که عقب نکشیدم
هیچوقت باور نکنید وقتی کسی میگه درس فایده نداره چون آینده رو کسایی میسازن که میخونن که میجنگن که جا نمیزنن
پس اگه الان خسته ای اگه فک میکنی نمیشه بدون که میشه و نتیجه اش شیرین تر از هر چیزی تو ی دنیاست ❤️