خودم به خودم
همیشه برای دوستام حتی دوستای عادی اون آدمی بودم که به مشکلاتشون گوش میداده و کمکشون میکرده ولی خودم هیچوقت توی دردام باهاشون حرف نزدم چون میدونستم درکم نمیکنن و دوست نداشتم فکر کنن اونا رو برای درمان زخمام میخوام
خودم به خودم
سعی کردم هیچوقت به کسی نه نگم و اگه کمکی خواستن ردشون نکنم چون خودم متنفرم از نه شنیدن
خودم به خودم
برای اینکه تو دانشگاه و خیلی جاها تنها نباشم میرفتم سمت یه جمعی که حتی دوسشون نداشتم فقط برای اینکه دوست نداشتم کسی فکر کنه تنهام و ترحم کنه بهم
خودم به خودم
چون دلم نخواسته دعوای لفظی و فحش و توهین با کسی داشته باشم و بخاطر همین ترسم زیاد مراعات کردم
خودم به خودم
چون از کتابام دور شدم :)