واقعا نمیدونم چی بگم،
کم اوردم..کاش روزای خوبیم باشه..
مادرم رواز دست دادم..
کلی مسعولیت رومه کلی فشار که حتی قابل تصورم نیست برای یکی هم سن من..(20)
از طرفی اوضاع روحی خودم، خانوادم،اوضاع خونه که هیچ همکاری ای نیست..
انگار همه غمگینن جز من.
همه باید با خودشون کنار بیا الی من.
من بدتر از همه ام ولی کل کارها هم رو دوش خود منه.
از طرفی درسم،اینده خودم..
خسته ام واقعا..
چند شب پیش یکی از اقوامم داشت از دشواری زندگیش میگفت..
بی اختیار کاملا بی اختیار شروع کردم عین دیوونه ها خندیدن،
جوری که خودشم رفت تو فکر.
گفت اگه دوست داری میتونی هرچی میخوای بهم بگی.
واقعا تا دوسال پیش زندگی ارومو خوبی داشتم همه چی خوب نبود عالی بود..
ورق زندگیم برگشته..
یکی از رویاهام یه رتبه خوبو پیشنهادهمکاری به مشاورمه..
که نمیدونم با این وضعیت من میشه یا نه اصلا.
فشار روانی روم خیلی شدیده..
من خسته شدم.
خیلی چیزارم اینجا نمیشه گفت و بیان کرد..
دعا کنید برام.
اینجا حرف میزنم تا یکم خالی شم حداقل.
ببخشید بابت وایب منفی تاپیکــ.
امیدوارم هیچوقت شرایط منو درک نکنی.🤍