کلا عمم تو شهرمون بود اونم سالی یبار به خاطر من می اومد خونمون اونم با دعوت یا یه ساعت میشست و میرفت. بار اول شوهرم سلام داد رفت تو اتاق نشست بار بعدی عمم داشت میرفت شوهرم نشسته بود عمم باهاش خدافظی کرد شوهرم گفت خدافظ بلند نشد یا یه کلمه نگفت نرو سرد جواب خدافظی داد
بعدم پسر عمم سیزده سالشه نه شب رفت خونشون شوهرم نگفت بشین یه خدافظی کرد بعد پسردایی سیزده ساله خودش بعد یروز میخواست بره بزور میگفت بشین شام که نموند آخرم براش غذابرد 😐