امروزچنبار زنگزد اومد دمدر همیشه عادتشه میخواد بدونه خونمیانه
منم گریه کرده بودمسر مسئله ای نخواستم تو اون وضع ببینه درو باز نکردم
شب بعد اومدن شوهرم اومد بالا
گف چرا باز نکردی نگران شدم کهکجا رفته یعنی این😐😐😐نگفت ها نگران شدم که گازی چیزی گرفته 😐😐
گفتم شمانگراننشین منبمیرمم شب شوهرممیاد درو باز میکنه میفهمین 😒😒
گف دیوونه ای اینجوری میکنی؟؟؟
من هنگ کردم که چرا شوهرم چیزی نگفت
بعد گفتم سروصدای شما تو راه پله زیاده اذیت میشم میرم تو اتاق میخوابم 😒😒😒
گف ماا؟؟ما سروصدا نمیکنیم که🤨🤨
تموم شد رف به شوهرم گفتم از این به بعد هیچ انتظاری از من نداشته باش که در برابر کسی ازت دفاع کنم مادر من بهتمیگف دیوونه ای خودتو جرمیدادی که چرا اون حرفو زد
الانم باهاش قهرم