2777
2789
عنوان

دیگه با مادرم درد و دل نمیکنم 💔

499 بازدید | 1 پست

قول میدم از امروز 

دیگه با مادرم درد و دل نکنم چون همیشه مامانا گوش شنوا دارن و هیچوقت گلایه نمیکنن اما واقعیت اینه تو خودشون میریزن و ذره ذره آب میشن  .. 

امروز صبح ساعت ۵ چنان آه عمیقی کشید از خواب بیدار شدم باخودم وای بر من دوباره فراموش کردم  دیشب تا دیروقت نشستم به درد و دل با مادرم ____ 


بهش میگفتم 

که دیدی چیشد! 

زندگیم دیدی؟!

 اون زن و بچه هاش رفتن کربلا  

ولی زندگی من !!!

دیدی همه چی تموم شد

 انگار همه چی خواب بود

 خواستگاری، عروسی،  زندگی مشترک 

 فقط برای ی هوس نابود شد 

 هی برمیگشتم میگفتم بخدا باورم نمیشه هی بلندتر بلندتر میگفتم  مگه میشهههه دو تا آدم اینقدر بی عقل باشند ۶ ماه گذشت ولی تلخیش قدره روز اول  و 

ثانیه اول ه  ‌...

 ثانیه اول ..‌ 

امان از ثانیه اول  که فهمیدم 

فکر کردم دارم اشتباه میبینم اما نه 

دقیقا  وقتی با خودم میگفتم ن بابا من چقدر به عشقم شک داشتم داشتم میزدم جلو .. و اولین جمله که دیدم که ب شوهرم میگفت دقیقا جمله ای بود که ازش متنفر بودم.. همیشه به شوهرم میگفتم منو عزیز صدا نکن چرا م مالکیت نمیزاری بگی عزیزم!!  اونم میخندید 



ولی ثانیه اول که فهمیدم همین جمله بود وقتی زدم جلو 

زنه با ناله گفت ... عزیز دستمال بیار 


زدم عقب گفتن این کلمه عزیز چقدر برام آشنا بود ! کلمه ای که توش ی غریبه گی خاصی هس .

 تا نصف شب تنها حرف میزدیم 

از امروز هیچ حرفی از زندگیم و اتفاق تلخی که افتاد 

از همسر نامردم  و اون زن هیچ حرفی نمیزنم 

از امروز  اندازه ی  زن ۵۰ ساله قوی میشیم تو فکر کردن تو حرف زدن حتی تو دشمنی کردن.. همه چیو به خدا واگذار میکنم تا به آرامش برسم  دیگه به خونوادم نمیگم هرچند قبلا هم نمیگفتم  خودشون سرصحبت باز میکردن ..

گهگداری اگر به ستوه اومدم میرم جایی که کسی نباشه  گریه  میکنم و روان آسیب دیده مو ترمیم میکنم  





۱۴۰۳/۱۱/۲۵💔  عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران 

ولی خدا 

 اون عزیزم بود ولی منو به کسی ترجیح داد که عزیز صداش می‌کرد 

ولی خدا

خودت شاهدی تو جواب تک تک حرفاش میگفتم جان ‌چیزی گفتی .۴ سال باهاش زندگی اندازه انگشت های دستم بهم جان نگفت میگفت بلد نیستم دوس داشتنم عملی ه تو حرف زدن نیست ..


اما با اون تو همون چند دقیقه که بهش التماس می‌کرد لامصب یکساعت وایسا کیف کنیم !!


اونی که التماس می‌کرد مرد نامرد من بود 

اونی که با بی محلی سرویس میداد اون زن بود 


میگفت به امام رضا به قبله قسم من مقصر نیستم... اگه این تقصیر نیست پس چیه اصرار به موندن و رابطه از شوهرم بود 

چندین بار محبتی کرد و جان میگفت که منی که زن و محرم بودم خیلی کم تو زندگیم تجربه ش کردم 


 بلد بود محبت رو فقط من آدمش نبودم ...


خدایا توروخدا نجاتم بده از فکر و خیال چرا آروم نمیشم چرا برنمیگردم به زندگی عادی... 


انصاف ه من اینطور باشم ولی اون زن ................. 

از امروز لال میشم خودت میدونی و بنده هات ...


دیگه به زبون نمیارم ازینکه چی کم گذاشتم شایدم زیادی بودم براش اونقدری به دوست داشتنم ایمان داشت که فکر میکرد هرکاری کنه بازم میمونم 💔 


 قبل تر ازینا نقشه همه چیزو کشیده بود میدونست ی روزی لو میره برا همون منو با دعوا برد ببخشم 


ولی خدایا ثانیه اول که فهمیدم خودت شاهد بودی اونقدر تو شوک بودم که نه گریه میکردم نه داد میزدم ن میخندیدم هیچ فقط لرزش دستام و تپش قلبم و اینکه از شدت فشاری که بهم اومد نفسم نمیومد بالا 


تازمان مرگم یادم نمیره ... 

۱۴۰۳/۱۱/۲۵💔  عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز