من و رفیقم ۱۳ ساله باهم دوستیم تقریبا میشه گفت روز و شبمون باهم گذشت. من انقد باهاش راحت بودم حرفهایی که پیش خودم روم نمیشد بگم پیش اون میگفتم کل زندگیمو میدونه از حفظه هیچ راز ناگفته ای ندارم. همیشه حسود بود ولی من میخواستم خودمو گول بزنم همه چی خوب بود تا اینکه پدرش مرد خیلی افسرده شد منم سعی کردم هر لحظه کنارش باشم خیلی کنارش بودم ولی اون روز به روز بی ادب تر بداخلاق تر شد حتی هر روز مثال میزد میگفت اگه بابای خودت میمرد چیکار میکردی
حتی توی جمع گفت مادرشوهرش بهش گفت زشته سحر این چه حرفیه میزنی و..آخرین بحثامون هم سر این بود که روز و شب با گوشی حرف میزنه حتی تا صبح با فامیلاش گفتم مغزت خراب میشه اومد هزارتا تنا داد زخم زبون زد تموم دردودل هایی که چندسال پیشش کرده بودم و به روم آورد فقط واسه اینکه من گفتم مغزت خراب میشه منظورم بد متوجه شد فکر کرد بهش توهین کردم در صورتیکه من منظورم جسمش بود که ضعیف میشه و روحش اسیب دیده..من از روی دلسوزی بهش گفتم ولی اون شست منو پهن کرد بعدم دیگه به توضیحات من و به حرفهام گوش نداد.. خیلی دلمو شکوند من گفتم عزاداره روحیش خرابه.هی اصرار میکردم که باهام قهر نکنه آشتی باشه با اینکه کاری نکرده بودم خلاصه کلی بهم توهین کرد گفت برو دیگه پیام نده چقد سمجی بهم گفت دین دارم دینم میگیرت ولم کن
منم گفتم دین من تورو میگیره که خوبیامو نمیبینی آنقدر اذیتم میکنی قدرمو نمیدونی....
حرف زدن باهاش فایده ندارد نمیخواد بفهمه.بنظرتون شمارشو حذف کنم؟ یا ممکنه دوباره پیام بده؟
چیکار کنم؟.تموم تمرکز زندگیم رو گرفته
تو جای من بودی چیکار میکردی؟