امروز سر کار بوده از همه چییی داره میگه کی ررفت چجور رفت چیکار میکنه چیشده ؟؟از جزئیات میگه
خستم خیلیی وابستس بخدا حرفم میزنه بمن نگا نمیکنه فقط ب مادرش نگا میکنه انگار من اونجا نیستم
مادرشوهرمم فقط داره از خودش تعریف میکنه
شوهرم میگه بریم فلان جا بریم فلان جا بدون اونا دوس نداره بره
خب حق داره مادرش منم ریز تا درشت زندگیم به مادرم میگم از روابط و..
درک نمیکنم اینطور آدما
میشه هرکی این کامنتو میخونه برام دعا کنه تا اخر همین ماه خبری ک میخامو بشنوم خیلی برام مهمه مرسی
درکتون میکنم
همشون همینند
شوهر منم همینجوریه من دو هفته یه بار که میریم اونجا گوشت تنم میریزه. سعی کن حواس خودتو پرت کنی حرص نخوری
بذار صحبت کنن چیکار داری اخه
منم مامانمو میبینم چند ساعت از همه چی و همه جا باهم حرف میزنیم
من مادر شوهر ندارم
فکر کن پسر خودته
دوست داری زنشو ببره گردش تو تو خونه تک و تنها بشینی؟
البته ن همیشه ها
مرد ایرانی اگه بلد باشه حد نگه داره این همه ما ایرانی ها مشکل نداشتیم
من اثایل ازدواج زیاد حسودی میکردم ولی به مرور عدت کن مادرشه زن غریبه نیس
اسی ننه اش حتی میپرسه ازکدوم سمت پهلوبلندشدی
عمق واجعه روبدون دیگ
تو هم وارد بحثشون شو یا خودتو مشغول نشون بده
با این فکر و خیالا فقط خودت داری عذاب میکشی
هیچکی فکر نکنم مثل شوهر من باشه که همه چی رو میذاره کف دست خانوادش هر کار کرده هر کار قراره بکنه قبلا باهاش میجنگیدم الان اصلا گوش نمیدم
بازم مادر شوهر😐
