دوستان چند ساله ازدواج کردم
اخلاق خانواده من و شوهرم خیلی با هم فرق داره
اول اخلاق خانواده شوهرم براتون تعریف کنم
شوهر بچه طلاقه خونه مادربزرگ بزرگ شده به خاطر همین همشون خیلی دوسش دارن
خانواده خیلی راحتی هستن باهم مثلا هر وقت دوست دارن میرن خونه هم دیگه مهم نیست چه ساعتی باشه زنگ میزنن ما آومدم دلمون تنگ شده دیگه اگه موقع نهار یا شام باشه همونو باهم شریک میشن حالا هر غذایی باشه دم دستی یا شاهانه
اوایل من خیلی بدم میومد میرم جلوم املت یا دمی گوجه میزارن ،هر بار مهمان خونه من میشدن بهترین پذیراییی داشتم دیدم اونا راحتن منم دیگه اهمیت ندادم هر چیزی خونه داشتم با همون پذیرایی میکردم
اینم بگم چون من شوهرم هنوز بچه نداریم رفت امد خیلی راحت تره بود واسه مثلا چند بار ما میرفتیم اونا بک بار میومدن
یکی دوبار شنیدم تو مهمونی هاشون به شوخی میگفتن خوشبخال شما همیش میرید این خونه اون خونه خرجتون کم میشه
از اون موقعه من خیلی خیلی کم میرم ولی شوهرم باز میره اهمیت نمیداد هرچقد صحبت کردم گوش نمیداد دیگه گفتم خود دانی من نمیام هزار کار مشغله برای خودم درست کردم اگه شوهرم تنها بره زنگ نزنن چرا نیمودی ازم نارحت بشن الان شاید چند ماه یک بار برم خونه هرکدوم باز هم هر چی داشتن همونو میزارن حتی اگه از عصر برم فرصت باشه گوشت برنج درست کنن باز میرن چیز ساده درست میکنن
به قول شوهرم ما رو از خودشون میدونن برای همین راحت برخورد میکنن
الان اخلاق خانواده خودم تو تاپینگ بعدی میگم شما قضاوت کنید