بچت ها تاپیک های قبلیمو بخونید کامل توضیح دادم زندگیمو من یه مدته با مامان بزرگم اینا زندگی میکنم و یه عموی مجرد دارم بچه ها من دست خودم نیس میرم حموم و دسشویی یکم وسواس دارم و موهامم بلنده حمومم طول میکشه از دیروز عموم اتقد غر میزنه دیشب از سرکار اومدم خونه دیدم مامان بزرگمم غر میزنه بعد دیشب مامان بزرگم به عموم میگه چرا نمکدون رو میبری تو دسشویی میگه این دختره یه ساعت میره تو حموم عشقو حال میکنه این حرفش خیلی بهمبرخورد حس کردم رو منظور گفت بعد اینکه من و عموم چون مسیر کاریمون یکیه صبا با عموم میرم سرکار بنظرتون بگم ازین ب بعد خودم میرم یا بدتر باهام لج میکنن حرفش موند رو دلم نتونستم جوابی بدم مادر و پسر حمله کرده بودن بهم هرچی میتونستن میگفتن خودشون انقد کثیفن حموم اینادرست حسابی نمیرن همیشه بو میدن ولی خب من هر روز میرم قبل سرکارمیگه چرا قبل کار میری من خوابم صدای اب نمیداره بخوابم