امروز تو یه مراسمی(خودمونی خانومانه) که با مادرشوهرم رفته بودیم وسطای مراسم مادرشوهرم رفت لباسشو عوض کنه
رفت تو اتاق و لباسشو پوشیده نیمه پوشیده بود ک اومد تو پذیرایی(ینی دکمه های پیرهنشو اومد تو پذیرایی بست).
یهو ی خانوم از آشناهای مادرشوهرم که تقریبا میشه گفت ۶۵سال داره با دستش هی کوبید به سینش و از مادرشوهرم تعریف کرد
میگفت وااااای چقد مانکنی واب چقدر نازی هزاااارماشاالله پاشد رفت گفت برای مادرشوهذم اسفند دود کردن
من یکساله زایمان کردم ۲۲سالمه و اندامم اصلا خوب نیست وزنم رفت بالا و کلا از فرم افتادم و تا حالا نتونستم رژیممو حفظ کنم یا ورزش کنم
مادرشوهرم ۴۸ سالشه و واقعا خوش اندام و سفیده زن چندان بدی نیست ولی همیشه پز اندامشو بمن میده.
نمیدونید چقد لوس شد و من با زور لبخند میزدم.
میدونم حسادت بیجاییه ولی اصلا حس خوبی نداشتم منی که کم سنم اصلا تو چشم نیستم و از مادرشوهرم اونهمه تعریف تمجید شد و مادرشوهرم همش بمن نگاه میکرد ک عکس العملمو ببینه منم با زوووور لبخند میزدم🥲💔