داره کار ساختمون انجام میده شب برگشت من رفتم خونه مامانم مهمون داشتن گفتم تو هم بیا گفت میرم ی حموم بکنم میام بعد بعد ۲ ساعت اومد خونه بابام دیدم شب میگه ببین سرم پر ماسه شده گفتم واا جرا یعنی حموم نکردی
نه رفته بود خونه مامانش اونحا ضروری بود چووون مادرش دلش تنگ شده نگران بچه کوچیکش بود بخداااا ظهر اونجا بود🤦🏻♀️🤦🏻♀️حالا مادرشوهرمم خودشو نخود هر آشی میکنه هی ب دوست شوهرم میکفت برات زن پیدا میکنم الانم ک خودشون ی نفر انتخاب کردن مادرشوهرم رفته زنگ زده مادروست شوهرگ عزیزم کاری چیزی داشتین من هستم🤦🏻♀️خدایا از دست این زن با غریبه هام خوبه الا خانواده من بخدا نشد ی باراحوال پدرمادرم بپرسه