من امشب میخوام بخش کوچیکی از زندگیمو براتون تعریف کنم
من در کل زندگی اسونی نداشتم و زمانی که تازه شروع کردم به دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتم فقد یه بچه کوچولو بودم 🥺🙂❤️🩹 که خیلی بیشتر سنش تجربه کرده بود و میفهمید ....
اتفاقای خیلی عجیبی توی زندگیم افتاد و من به معنای واقعی کلمه جونی برای ادامه دادن با مشکلاتم نداشتم و از اوج همون مشکلاتم خودزنی های من شروع میشه اولش جدی نبودم ولی با گذشت ۱ سال دیگه هیچی برام مهم نبود و کاملا حس میکردم اگر یکم بیشتر بهم فشار بیاد کارم تمومه🥲 اینقد اونموقع روحیه من آسیب دید که وقتی به اون زمان فکر میکنم گریم میگیره که من چی میکشیدم🙃
کم کم با کمک یه خانوم که بهش قول داده بودم، دیگه این کارو انجام ندادم و اونو کنار گذاشتم و تموم تلاشمو میکردم تا خودمو برگردونم به زندگی عادیم ولی عادتای بد دیگم جای خودزنی رو میگرفت و.....و طی چندین ماه تونستم اونا رو کنار بزارم و یکم بهتر عمل کنم ،با وجود تموم اینا سخت درسمو میخوندم و در کنارشم کار میکردم:))))
و آروم آروم تصمیمات کوچیک و درستم باعث از بین رفتن مشکلاتم میشد و تموم چیزای که تعریف کردم اصلا زود نگذشت ،من چهار سال توی اون چاه بودم با اینکه سنم خیلی کم بود ولی توی این مدت فهمیدم تنها کسی که هر قدم کنارم بود خدا بود ،حتی وقتایی که من نمیفهمیدم اون کنارم بود تمام اتفاقات خوب یا بدی که میافتاد فقط و فقط بخاطر خود من بوده ،و صمیمانه از خدا و اون منه گذشته و اتفاقای بد که باعث شدن به این آدم تبدیل شم ،ممنونم:)❤️
هیچ وقت ناامید نشید:)....