که باهاش خیلی جور تر از شما بود و تقریبا شمارو هیچ‌حسابی نمیاورد چه خونش میرید انگار غریبه اید یا انقد با طرف صمیمی که کل روزاش با اون تا دخترش...ناگفته نمونه من متاهلم و بچه دارم مامانمم جوون و یه بچه کوچیک داره... برام ارزش خاصی قائل نیس... شما باشین چیکار میکنین..دیروز تولدش بود تا هشت نه شب خونه دوستش نشسته برا عرض تسلیت فامیل دوستش....بهش گفتم بیام تولدته... اخر شب رفتم...واینکه کلا شاید سه هفته دوهفته یبار برم...شما باشین چیکار میکنین...تروخدا جدی جواب بدین مرسی
کاری نمیکنم از زندگی خودم لذت میبرم هرکسی مادر میشه قرارنیست اسیر بچه اش بشه آفرین به مامانت که درقید بچه خودشو اسیر نکرده شماهم به فکر خودتو زندگیت باش
برام مهم نبود مثل دختر براش رفتار می‌کردم تو که از درون رابطه‌شون خبر نداری پس ذهنتو درگیر این چیزا نکن..!
خو رفیقشه باهاش بیشتر حال میکنه
باهاش بیشتر ارتباط داشته باشی شاید بهتر باشه صمیمی تر شین
بعضیا خیلی در قید و بند خانواده و بچه نیستن. دیگه اخلاقشه
کاری از دستت بر نمیاد
واقعا اگر خونه مادرت راحت نبودی و دوستش بیشتر از شما رفت و امد داشت و صمیمی بود بازم همین تصمیم میگرفتید...پس مادرایی که هوای دخترو دارن باهاش خیلی صمیمی ان چی...ایناهم احترام بذارن به مادر پیششون باشن ...منم؟
میدونم کلا منظورتون این که بپذیرم شرایط همینه...متوجه هستم خودم مادرم... نهایتش من اینطوری نباشم و مشتاق دخترم باشم انشالله... خدا کمکم کنه خیلی سخته برام این رفتاراش نادیده گرفتنم غیرقابل گفتن...
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
27 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
