یه بار جدا شدم با دوتا بچه .بعد ی پسر مجرد ۶ ماه تمام پاپیچ ک ازدواج کن با من هی رد کردم اخر خانوادمو راضی کرد.ولی خانواده خودش راضی نبودن و بدون اونا اومد خاستگاری .
خانواده منم دیدن مجرده گفتن کی بهتر از این ک با دوتا بچه اام هستی و میخادت .ازدواج کردیم .
برا من کلی محدودیت ک بیرون نرو خودشم ماهی یه بار یه ساعت کلا اونم کاری داشتم بیرون منو از خونخ بیرون میبرد .
توقع هم داشت هر شب برنامه و ...
وانمود میکرد ک بچه هامو دوست داره بچه هامم کوچیک ۲ونیم و ۴ ونیم ساله
خبببب
حتی محدود کرده بود ک پدر بچه هات حق نداره پیام بده و بخواد بچه هارو ببینه و هر چی گفت راه اومدم از نفقه و مهریه بچه ها گذشتم ک زندگیم با این آقا یه وقت خراب نشه بخاطر دو قرون مال دنیا
اشتباه کردی بدون رضایت خانواده اش ازدواج کردی
بعد روزا همش تا غروب خواب بود ن سرکار ن چیزی بخور نمیر
چه جالب
خانواده ات نگفتن آخه این پسر شلغم که نیس
خانواده اش کووووو
حرفی ام میزدم ک بدهی بالا اومد لباس یا چیزی لازمه برا بچه ها میرفت دوتا اسنپی کار میکرد ک دهن من بسته باشه همش شک داشتم ک قرصی چیزی مصرف میکنه
چند بار بهش گفتم دوستانه که اگر هست بگو من که راز دارتم قرارم نیست سرکوفتت بزنم بهت ولی نه میگفت نه
دوسه ماه گذشت چون صیغه بلند مدت کرده بودیم گفت مادرم اینا به شرطی راضی به عقد رسمی شدن تو رو قبول کنن ب عنوان عروس حامله شی بعد الان که بچه ۱۷ هفته است اتفاقی تو ماشینش قرص پیدا کردم
خیلی سعی کردم به روی خودم نیارم دکتر رفتم برای بچه گفتن رابطه نباید داشته باشی دیگه بحاطر جنین سقط میشه خطرناکه ولی هر چی بهش میگفتم ا۱لا انگار نه انگار هر شب میخاست و اگر خلافش پیش میرفتی سریع میزد تو سرو کله خودش که دوسم نداری و فکر همسر قبلیت هستی لابد
آخر دیگه ترکیدم گفتم بهش یه روز که نه کار میکنی دریت نه میزاری بچه هام پدرشونو ببینن اونم شرط گذاشته برا من که اگر اجازه بدی بچه هارو ببینم نفقه بچه ها و حق حقوقتو سر تایم میریزم ولی راضی نشد ک نشد میگفت خودم خرجشونو میدیم از اون قطع ارتباط باش
