همش مامانمو میبینم دلم میخواد بزنم زیر گریه ولی به زور جلو خودمو میگیرم
ای کاش من بجای اینکه دخترش باشم،دوستش بودم یا حتی خواهر بزرگترش بودم اجازه نمیدادم با آدم اشتباه ازدواج کنه
شده خودمو میکشتم ولی جلو ازدواجشو میگرفتم
نمیدونم چجوری دل شکستشو درست کنم
نمیدونم چیکار کنم
تو کل زندگیم فقط از خدا یچیزی خواستم همیشه به خدا گفتم خدایا فقط مامانم حالش خوب باشه برام کافیه دیگه چیزای دیگرو خودم به دست میارم ولی حداقل تو هوای دلشو داشته باش
ولی خدا حتی به کوچیکترین ارزومم نگاه نکرد