همکار شوهرمو جایی دیدیم. با خانومش و بچه هاش بود. من با خانومش رفتیم نماز خوندیم با هم.
شوهرش خیلی باهاش مهربون بود، خیلی احترام میذاشت. بچه رو خودش نگه داشت به زنش گفت نه تو خسته میشی. تمام حرفاشو با روی خوش میگفت.
بعد شوهر من تو خونه همش داره به من دستور میده. عین نوکرا. اینو بیار اونو بیار. بهم تا حالا توهین نکرده ولی اصلا بلد نیست محترمانه صحبت کنه، طلبکارانه حرف میزنه. همشم دروغ میگه، فخر فروشی میکنه و...
من هیچوقت تا حالا به زنی که شوهرش پولداره و اینها، حسادت نکردم ولی وقتی میبینم یه مردی حامیه، مهربونه، عاشق زنشه واقعا غبطه میخورم.
چی میخواستم مگه از خدا. که همچین بختی قسمت من شد.