انتظار نداشتم اصلا،خواب بد دیدم رفتم مامانمو صدا زدم امشب تو اتاق پیش من بخوابه باصدای بلند گفت زده ب سرت،جوری ک ابجیمم بیدارشدم باصداش،حالاعلاثه بر ترس گریه م گرفته از رفتار مامانم 💔
میگفتی نه زده بر درت ( در اتاق)
روانی اومدم باهام حرف بزنی
چقدر لوس و ضعیفی
اوکی ترسیدی لازم داشتی مامانت باشه ولی تنها نیستی خواهرت پیشته. مامانتم بنده خدا خستشه بذار یکم استراحت کنه
مگه چی میشد یه امشب پیش من میخوابید💔
چندسالته
یچیز بد برام پیش اومده بود تو تاپیکای قبلیم گفته بودم الان میترسم این وقت شب راجبش صحبت کنم از اون موقه بغضی شبا خواب بد میبینم و نمیتونم بخوابم، تاحالا نترسیدی به شدت؟جوری ک پاشی بشینی نتونی حتی چشماتو ببندی اگه نه پس درکم نمیکنی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
