سلام تاپیک شوخی نیست جدی هست
خونه عموی من رو دزدی کردن از خونه ولی دزدی خیلی عجیب بود به چند دلیل
اول اینکه دزد اومده ماشین ریش تراش رو برداشته برده با خودش ولی لپ تاپ که روی میز و جلوی چشم بوده رو نبرده یا زن عموی من خیلی طلا داره ولی این دزد کلا دو تا سکه کامل تو خونه بوده اونارو برده و دست به طلاها نزده
دوم اینکه درب ضد سرقت بوده و وقتی پلیس خبر میکنن شب دزدی پلیس میگه هرکسی که بوده از اشناهاتون بوده چون با کلید در رو باز کرده و کلید داشته به خدا که اینارو دروغ نمیگم مسخره کنم
اینم بگم عموی من اصلا به کسی قرض نداشته
دو سه روز بعد این ماجرا عمه ی من به زور میاد زن عموم رو میبره پیش دا نویس ما خونه مامانیم بودیم اولش زن عموم میگفت همش که نه میلاد بفهمه عصبانی میشه که رفتیم پیشش ولی عمم گیر داده بود باید بریم این طرف حرفش درسته. اونجا چون من تو خونه تنها میموندم منو هم با خودشون بردن.
حالا دعانویس تا زن عموی من نشست جلوش به خدا که ورداشت گفت اخیرا از مالتون چیزی زدن یا بردن؟ زن عموی منم گفت اره و اینا اونم گفت طرف مرد بوده اشناتون هم بوده ولی اسم و اینا رو نمیشه گفت
ما خواستیم برگردیم این زن اصلا یک نگاه هم به من ننداختش تمام مدت اخرش ازم پرسید اسمت چیه منم ساکت بودم عمم گفت برادرزاده ام هست فلانی اونم خندید گفت ستاره داری تو بهم
بخدا نمیشه از مامان بابام بپرسم بابام اعتقاد داره اگه بری پیش دعانویس طرف اگه دعایی طلسمی چیزی گردنش باشه ممکنه بندازه اونو برای تو و بدبختت کنه اصلا جرعت نمیکنم به مادر پدرم بگم خودمم بعد این همه مدت شاید هفت هشت ماه یادم اومده مثل خوره افتاده تو فکرم که دعا ننداخته باشه برای من
از یه طرف عمم ده بار بهم گفت بین خودمون بمونه چیشد و بابات بحث راه میندازه عمو میلادت هم عصبانی میشه بفهمه ما رفتیم