سلام
راستش این دیگه واقعا اعجوبه است
اما در راه رفتن به کربلا ، مادرم گم میشه و بعد از یکی دو ساعت بابام و همسفر ها رو پیدا میکنه
اما وقتی میرسن کربلا، بابام، مامانمو جدا میکنه از بقیه و نمیذاره بره حرم!!! و کل چهار پنج ساعت که جدا بودن، مامان رو مجبور کرده بوده برن یه بازار گرم کثیف بشینن تا بقیه بیان
مامانم بهش اعتراض کرده و اون گفته حقته! مامانم گفته تو میدونستی من کمردرد داشتم کلی راه اومدم برای همین چند ساعت زیارت! تو گفته بودی سفر سه روزه ولی پنج روز شد، یکیدیگه هم باهامون اومد، ولی من هیچی بهت نگفتم! بابام هم گفته تو به اعتماد من خیانت کردی یه همچین چیزی و من از دستت ناراحتم و برای همین حقته که نرفتی زیارت! حق هم نداری جلوی بقیه چیزی بگی. حتی در طول سفر مامان بیچاره ام اروم و مثل همیشه، بابام زده بوده به سرش که اره این چه طرز برخورده! توقع داشته بق بشینه یه گوشه ماشین و جیک نزنه
حالام که برگشتن، مامانم اینا رو بهمون گفت و اضافه کرد که فردا میخواد بره دادگاه!
از طرفی بابام اصلا اصلا جلوی ما به روی خودش نیاورد گرچه ما از همون لحظه که برگشتن خونه، متوجه فشار بینشون شدیم
حالا راه حل چیه؟