همون دیگه من همسرم روزی نیم ساعت با مامانش حرف میزنم یعنی کوجک تریم چیزارو میگه حتی تعریف های مو منم دیگه تصمیم گرفتم وقتی پیششون برم هیچی نگم اما باز یادم من میدیم شوهرم میرم میگه چیزی نگو حالا فهمیدم تمام حرفهای منو به همسرم میگه من مثل مادرم میدونستم اما دیدم نه اونا اصلا منو قبول ندارن منم فهیدم واقعا عروس برا خانواده شوهر غریبست تازه همه چیزم پنهون میکنن من مثل ساده ها همه چیزو بهشون میگفتم البته الآنم هنوز همونم چون اینطوری بار اومدم فک میکردم همه مثل خودمم دیدم نه بابا من مثل مامانم ساده دل
عیب ندارع از این ب بعد توام مثل خودشون باش تا دعوتت نکردن نرو برای خودت ارزش قائل شو چیزی خریدی نشون نده بذار یدفع ببینن اگه نشوم ندی میفهمم نظزشون برات مهم نیس ک‌نشون ندادی یا نگفتی جایی میری نگو بگو یدفع شد یعنی به تو ربطی نداره مسافرت میری لحظه آخر بگو باردار شدی ظ۴ماهگی بگو
بگو نمی‌دونستم پریودم بی‌نظم بود
اره بدون دعوت که اصلا نمی‌رم ولی خدایی مثلا چیزی بخرم صدبار میگن مبارک باشه یا مثلا دختراش هرچی بخرم بکنم میگه توهم بخر چون خوبی هاشون بیشتر از بدی هاشونه منم احترام نگه میدارم با عروس صمیمی نیستن دیگه به یه سمتم والا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
