مادر شوهرم رفته بود سفر چندروزه به امام زاده محمد علی لرستان
.بعد وقتی برگشت خونش. به من زنگ زد گفت تو خوبی ؟ گفتم مرسی . دوباره پرسید تو خوبی ؟ سالمی ؟
باز دوباره پرسید .تو سالمی؟ منم گفتم مرسی
بعد برگشت گفت من رفته بودم مسافرت خیلی خوش گذشت ولی پاهام درد گرفته اینقدر راه رفتیم .
به من گفت خوش به حالت که تو سالمی !!!
همیشه زنگ میزنه که من مریضم با سالمم !!!
این جمله خوش به حالت که سالمی واقعا زشته .
یا سر سفره همه نشسته بودیم.داشتم ترشی میخوردم .
برادر شوهرم گفت چه تن سالمی داری که ترشی میخوری !!