اون حق داشت وِلم کنه
بابام و داداشم از من خوششون نمیاد از پسر مردم من چه توقعی داشته باشم
شاید زشتم شایدم چندشم نمدونم ولی یه چیزیم هست که انقدر اذیتم میکنن
امروز مثلا تعطیل بودن ،از صبح نشستن تو خونه هرچی از دهنشون در میاد بار من میکنن
آخه من چکارشون کردم
دارم درس میخونم ، بابام با تَشَر بهم میگه آره تو هم عرضه درس خوندن داری
من دارم دیوونه میشم، تنها کاری که تونستم کنم قرآن خوندم و گریه کردم
گلایه اصلیم از خداست که حال و روزمو میبینه و نجاتم نمیده
کاش جوون مرگ بشم بابام راحت بشه😭💔